زیرشاخهها
«متیو کاتبرت» و خواهرش «ماریلا»، در مزرعهشان، در جزیرهی پرنس ادوارد، در کانادا زندگی میکردند. خانهی رعیتی آنها، «گرینگیبلز»، جایی خارج از روستای کوچک «آوُنلِآ» قرار داشت. متیو، مردی با ریش بلند قهوهای، تقریباً ۶۰ ساله که خواهرش پنج سال از او کوچکتر بود.
بجز فوتبال و هفتسنگ و تیلهبازی و زو، که مسابقهی بیرون دادن نفس با صدای ممتد زوووووو بود و دویدن دنبال تایرهای اسقاطی دوچرخهها تا خالی شدن نفس، سرگرمی دیگری نداشتیم اما..
ذهنم آشفته است و دستهایم بسته، چشمهایم کور و گوشهایم کر هستند؛ تنها چیزی که قدرت حرف زدن دارد قلم است، ماندگاری یعنی همین؛ اینکه حرفهای قلمت شنونده داشته باشد یعنی؛ آرامش.
«اجرای قطعاتی از لیست، توسط سر آنتونی ایوانز!» این نوشتهی سردر سالن كنسرت با یک متر ارتفاع بود و روی دیوار هم، تصویری بزرگ از سِر آنتونی، پشت پیانو قرار داشت. صدها نفر پشت باجهی فروش بلیت، منتظر بودند.