مجموعه شعرشعر تجربه زیبایی است که ممکن است در خلوت هر کسی جاری شود به شرط آن که از تنهایی نگریزد......به نام خداوند آموزگار که با رای او گردد این روزگار خداوند خورشید و ماه و سپهر به هم ساخت جان و جهان را به مهر ........
مجموعه شعری از غزلیات و دیگر اشعار از شاعر سینا آقاجانی که از دل برآمده و بر دل مینشیند.....زآتش عشق آن زمان رسوا شدم کاندر آیین تو بی پروا شدمراه بی پایان و مقصد ناپدیدناگهان با نور تو پیدا شدم.....
این کتاب مثنوی قانون اصل پایههای دین است. در پی کشف و پرده برداری از رازهای رسیدن به حقیقت و یقین و فهم خدای بزرگ و راه نورانی خدا، و دلایل ظاهری و برهانی روشن برای وجود خدا ست. حکایت نور این کتاب همانند روغن دان چراغی است که چراغی پر فروغ را روشن میکند و روشنی آن چراغ پر نورتر از روشنی صبح پیش از طلوع آفتاب است.
این کتاب مثنوی، قانون اصل پایههای دین است. در پی کشف و پردهبرداری از رازهای رسیدن به حقیقت و یقین و فهم خدای بزرگ و راه نورانی خدا و دلایل ظاهری و برهانی روشن که برای وجود خداست
مولانا میگوید اگر بندۀ خدا از فایدۀ کار خبر نداشته باشد و انگیزهای برای انجام آن وجود نداشته باشد، حرکتی نخواهد کرد. همچنین میگوید که حرکت از شاخههایی از آدمیان شروع میشود تا برای آن مصلحتاندیشی شود و اگر حکمت زیاد بر انسان فرو ریزد، نمیتواند حرکت کند
حکمت و علم اسرار الهی، سپاهیان پروردگارند و خداوند با آن روح مریدان را نیرو میبخشد، و دانش آنها را از شائبۀ نادانی و دادگری، ستم و بخشندگی، ریا و بردباری و بیخردی پاک میکند و آنچه که آنان را از آخرت دور مینماید، برایشان نزدیک و دشواری عبادت و کوشش را برای آنها آسان میسازد
این دفتر، چهارمین سفر به سوی بهترین منزلگاهها و دستیابی به برترین فایدههاست. مولانا میگوید: از خواندن این دفتر دل های آگاهان شاد میشود، همانند شادی باغ ها از آواز ابر ها و انس چشم ها به پاکی خواب. در این دفتر نشاط روح ها و درمان جسم ها بهگونهای قرار دارد که پاکدلان میل و هوی آن را دارند، رهروان آن را میجویند و آرزو میکنند
مولانا در مقدمۀ دفتر پنجم میفرماید، این مجلد پنجم از دفترهای مثنوی است و معنویوار توضیح میدهد که شریعت همانند شمع است که راه را روشن میکند و بدون به دست آوردن این شمع راهی پیموده نخواهد شد. وقتی وارد راه شدی، عمل راهپیمایی به منزلۀ طریقت است و وقتی به مقصود برسی بهمنزلۀ رسیدن به حقیقت است. چنانچه عرب میگوید «لو ظهرتِ الحقایق بطلتِ الشّرایع».
دوست داشتم، متنی بنویسم دربارهی زندگی، نه دربارهی فلسفهی زندگی یا معنای زندگی. خلاصه دربارهی خودِ زندگی، که البته خیلی هم بیمعنی بهنظر میرسد. متنی دور از چکشکاری بیمارگونهی دانشگاهی. جایی همین نزدیکی
اُستادی گرانمایه میگفت: «شعر ، رستاخیز کلمات مردهی معمولی روزمره است ». من نیز بر اعتقاد ایشانم. شعر چیزی بیش از زبان، موسیقی و تصویر است. آمیزشی از خیال، دانش و تجربیات. اِبرامی نیست که این اثر را شعر بنامید؛ خویشتن آنرا اَبزاری برای اِبراز هنر دانم یا بهتر از آن، زبانی است برای هنر.
«شاعرانه نگاه کن!» به هر چیز، به هر چه . از هیچ، چیزها دیدن؛ آنچه نادیدنى ست، زیبا دیدن. بسان «هایکو» و منطق «ذن» ، بسان کوتاهى و لذت؛ بسان گذر از تاریکى به درخشش. چه با دوربین موبایل؛ چه با دوربین من. مى توان هنرمند عکاس بود وُ شاعرانه نگاه کرد....
هنر؛ آری هنر سره، میکشد مرا سوی خویش و آنگاه میبرد مرا سوی وهمانگیزی معنا. آن هنری که آزاد است، گستاخ و پرمایه؛ مرا ابزار خویش میکند تا سخن گویم از ایشان.